داستان مرد عشق
کاش همه جوونا داستان زندگی شهدای عزیز رو میخوندن.
وقتی داستان زندگی شدن رو میخونی احساس میکنی که داستان هستش یعنی واقعا همچین مردای بودند. مردای الهی ….
مردای که عشق رو معنا کردند.
یه شب بارونی بود.????⛈
فرداش حمید امتحان داشت.????????
رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها .
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده.
گفتم اینجا چیکار میکنے؟
مگه فردا امتحان ندارے؟
دو زانو کنار حوض نشس و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون آورد و گفت:
ازت خجالت میکشم ????????
من نتونستم اون زندگے که در شان تو باشه براتــ فراهم کنم.????????
دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه …????
حرفشو قطع کردم و گفتم :
من مجبور نیستم .????
با علاقه این کار رو انجام میدم. ????
همین قدر که درک میکنے. میفهمے.
قدر شناس هستے برام کافیه. ????????
✍همسرشہید
سیدعبدالحمید قاضی میرسعید
#همسر_شهید
#شهید_قاضی_میرسعید
#زن_زندگی
#زندگی_ساده