زندگی من
خیلی تلاش میکردم،خب زندگی خرج داره به قولی جونم رو گذاشته بودم سر کار کردن .
زمستون❄❄ تابستون ??
تو گرماو سوز سرما فقط کار بود کار? حتی روز های تعطیل هم مجبور بودم کار کنم. ?خانواده ام رو خیلی کم میدیم چون باید برای آسایش اونا کار میکردم تا راحت باشن اونا هم قبول کرده بودم که من سخت کار کنم.
وقت هایی میشید حسرت یک خواب? شیرین را داشتم.اما باید کار میکردم.
دنبال یک لقمه حلال بودن سخت بود. جدا از خستگی کار حرف و حدیث های همسایه و فامیل ها سخت بود. ?آخه تا کی میخوای کار کنی.
?به خودت رحم کن اینقدر کار نکن..
?کمی هم تفریح برید.حالا لطف خیلیا اینقدر زیادبود که میگفتن از خونه فراریه و تو محل کارت زن دوم دارم?? و کلی حرف هایی دیگه….??
25 سال دوری خانواده و حرف مردم بلاخره تمام شد.و من بازنشسته شدم.فکرایی خوبی تو سر داشتم…
تازه زندگیم رونق گرفته بود و داشتم معنای آسایش رو تو خونه حس میکردم. 25 سال کار کردن و خستگی….
با پول هایی که پس انداز کرده بودم.با خانمم تصمیم گرفتیم فقط مسافرت بریم و راحت باشیم.
سفر دوم به مشهد و آماده شدن برای سفر کربلا… لطف های فک و فامیل و همسایه ها به من و خانواده ام بیشتر شد.
_به جای مسافرت به مردم فقیر کمک کنید.? _ندید بدید شدن کربلا بری که چی مثلا ?
_به جای کربلا مکه دو تا جوون رو بفرس خونه بخت ???
نمیدونم چیکار باید میکردم.???
آخه کسی نیست بهشون بگه 25 سال کار و تلاش و شب زنده داری و سحر خیزی کردم تا الان راحت باشم.
چرا تقی به توقی میخوره میگن کمک کن و سفر زیارتی نرو ….
جوان همسایه ای که از من سر حال تر است و بیکار کوچه های شهرم را متراز میکند و عار دارد برود کارگری و انتظار دارد من کارگر بازنشسته به داد اون برسم….آیا کمک کردن من به او کار خیر است؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟