حجاب هدیه خدا
حجاب زیباترین هدیه خداوند به زن
عاشورا روز جمعه بود،آماده شدم برا رفتن به نماز جمعه، خبابون شلوغ بود. کم مونده بود برسم مصلی که هم امامراده هست و هم مصلی نماز جمعه آخرین میدان شهر
که همیشه شلوغ بوده و پر جمعیت اما اون روز هم که عاشورا بود جمعیت زیادی بیرون بودن سرم رو انداختم پایین تا از شلوع ترین میدان شهر عبور کنم.
تو حال و هوای خودم بودم که برا یه لحظه موندم. انگار دنیا رو سرم چرخید.
نمیدونم چی شد فقط یه لحظه دیدم چادر رو سرم نبود نمی دونستم چیکار کنم. فقط مات و مبهوت مونده بودم.
قدرت نداشتم جابه جا بشم یه لحظه فکر کردم که بین هزاران چشم ماندم.
و همه دارن من رو نگاه میکنن.تا اون روز هیچ وقت بدون چادر بین اون همه نامحرم نبودم.
انگار هیچ لباسی نداشتم و همه شاهد من بودن.
حسی بدی داشتم. خانمی که داشت از خیابون رو میشد اومد و چادر رو رو سرم انداخت رو من رو برد امامزاده. رسیدم امامزاده چشمم به ضریح افتاد اشکم جاری شد.
اون موقع بود فهمیدم چی شد و من چقدر عاشق چادرم بودم و خودم نمی دونستم.
فهمیدم که چادر چه هدیه خوبی از طرف خدا بوده و من قدر این هدیه رو نمیدنستم.