03 بهمن 1394
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود. همهی اوضاع را به هم ریخته بود.
وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است،
همهی درها هم بسته است، وقتی… بیشتر »
نظر دهید »
03 بهمن 1394
ارزش یك مداد به مغز آن است.مدادی كه مغز ندارد چوبی بیش نیست و فقط به درد سوختن میخورد.ارزش آدمی نیز به مغز اوست وگرنه هیچ بهایی ندارد،دوزخ جای كسانی است كه بیمغز بوده یعنی از مغز خود هیچ بهرهای نبردهاند.این سخن اهل جهنم است كه میگویند: لَوْ كُنَّا… بیشتر »
03 بهمن 1394
متن قشنگیه .. پیری در روستایی هرروز برای نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد می رفت. دریک روز بارانی پیر،صبح برای نماز از خانه بیرون امد. چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،خیس وگلی شد، به خانه بازگشت لباس راعوض کرد و دوباره برگشت. پس از مسافتی برای بار دوم… بیشتر »
23 دی 1394
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر… بیشتر »